حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 91/9/30 | 3:7 عصر | نویسنده : شیدای وصل

ما که عمریست تاب ماندن در شب را نداریم
از دیرباز رسم دیار خود کرده ایم که بلندترین شب سال را گردهم جمع شویم
وسپران شب ورسیدن صبح را انتظارکشیم
وبه رسم زرتشت میوه ای سرخ را قربانی خورشید کنیم تا از پس پرده شب بیرون آید
وبا شربت وشیرینی کام خویش را شیرین کنیم
درحیرتم که عمریست شب یلدای غیبت تو به درازای قرنها کشیده
وخورشید رویت از پس تاریکی وسیاهی شب پنهان گشته اما
بی خیال از درازای شب خور را به خوراک زرین دنیا مشغول ساخته ایم
بس است دیگر شبه های یلدایی
بیا تاشیرنی کلامت برکام جانمان نشیند
وطلوع روی همچو خورشیدت پایان شب های یلدایی عمرمان باشد
بیا تا به پای قدومت خود را قربانی کنم
وسرخی شب های یلدا از خون رگهایم باشد
بیا که دیگر تاب ماندن در شب های یلدایی را نداریم


یک ثانیه از عمرهمین یک شب یلدا
                                            باعث شده تا صبح به یمنش بنشینیم
ده قرن زعمر پسرفاطمه طی شد
                                             یک شب نشد از هجر جمالش بنشینیم




تاریخ : سه شنبه 91/8/30 | 12:7 عصر | نویسنده : شیدای وصل

هر سال وقتی میاد حال وهوای عجیبی رو باخودش میاره
رنگ وبوی خاصی رو تو فضا می پراکنه
امسال قبل آمدنش آسمان زمین رو آب وجارو کرد وبرایش اشک ریخت
ودوباره از راه رسید
وبا آمدنش برافراشته شد پرچم های عزا وبیرق های مشکی
دوباره آمد  ماه محرم
این روزها حس وحال غریبی دارم
از یک طرف بغضی در گلو که نمی دانم چرا سر باز نمی کنه
واز طرفی شادی در دل
شاد از بابت کرامت ارباب وبه شکرانه دیدار دوباره این ماه
وشاید به خاطر استجابت دعایی که سالها اجابتش را انتظار می کشیدم
واز تاخیر افتادنش چه شکوه ها نمودم حال آنکه حکمتی در پس این تاخیرها بود
شرمسارم از صبر وکم طاقتی خویش واز این همه کرامت ولطف ارباب
دلم دوباره حال وهوای کربلا را کرده است
به یاد دارم که اولین بار که این سفر روزیم گشت تشنه بودم  و دیگر تاب عطش را نداشتم
وباز این لطف کریمانه ارباب بود که دوسال پیاپی  عطش زیارتم را از پیمانه جود خود لبریز کرد ومرا اذن دخول به حرمش داد
وبه یاد دارم  که خود خواستم تا دوباره عطش سراپای وجودم را در برنگرفته مرا اذن حضور ندهد
که مبادا عجب وغرور مرا فراگیرد و ارزش صاحب خانه از نظرم افتد
اما حال می خواهم بگویم که اکنون بعد گذران پنج سال دوباره تشنه ام 
تشنه ی دیدار تشنه ی زیارت
وعطش سراپای وجودم را گرفته
زبان دلم از خشکی ترک برداشته
ارباب دلتنگم
دلتنگ در آغوش گرفتن حرم شش گوشه ات
دلتنگ صحن وسرایت
دلتنگ بین الحرمین و سعی وصفای بین حرم تو وبرادرت ابالففضل العباس

پس دوباره لطف نموده و پیش از آنکه عطش  زیارت از پایم درآورد کام مرا سیراب کن به دست ساقی کربلا
دوباره اذن دخولم ده واجازه ی حضور در حرمت
واین نوای این روزهای  قلب من است:

برمشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا           
                             بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده               
                             تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا










تاریخ : پنج شنبه 91/8/4 | 9:36 صبح | نویسنده : شیدای وصل

 از میان کوچه پس کوچه های هزار توی زمان می گذرم
در اندیشه ثانیه های از دست رفته عمر خویش
وغفلت ها وکاستی های گذشته خویش
وافسوس عمری پی اغیار گشتن واز یار ماندن
پشیمانی از کرده خویش
اما باز این بار هم تویی که دوباره صدایم میزنی و می گویی
بیا
بیا وصدایم کن
واین بار از مجرای واژگان بزرگ اسطوره ی ایثار واز میان حنجره خشکیده ی حسین بن علی صدایم بزن
نمی دانم چه رازی در این اسم نهفته که دل را به لرزه انداخته واشک را بر گونه روان می سازد
آدم (علی نبینا واله وعلیه السلام)هم که به این اسم رسید تاب نیاورد وگریست
ومی گویی بگو:
"الحمد لله الذی لیس لقضائه دافع ولالعطائه مانع"

ومن دوباره می یابم فقیرمحض بودن خویش را در برابر عظمت تو
وباز لطف تو را در برابر این بنده حقیر

وباز اقرار می کنم:
"اللهم انی ارغب الیک واشهد بالربوبیه لک مقرا بانک ربی وان الیک مردی"

به ربوبیت تو وبازگشتم به سوی تو
ومی شمارم تک تک نعمات بی شمار تو را در حق خود
وآب می شوم از شدت شرمساری کرده ی خود
ومی گریم از برای خود
که اگر این واژگان از لبان حسین بن علی بیرون آمده
پس من چه باید بگویم
منی که چشمان بینای تو را در هنگام معصیت دیدم وحیا نکردم
منی که لطف تو را به خویش دیدم وناسپاسی کردم
منی که عمری سر سفره ی احسان تو نمک خورده ونمکدان شکستم
وباز می گریم از برای خود
ومی گویم:"اللهم اجعلنی اخشاک کانی اراک واسعدنی بتقواک ولاتشقنی بمعصیتک"
وامیدم به آن است که به آبروی حسین بن علی مرا ببخشی واز خطایم در گذری
که تو خود گفتی در این روز نخست به زائران حرم او نظر رحمت افکنی وبعد به زائران بیت خویش
و به یاد می آورم که موسم حج است
اما امیرالحاج در پس پرده ی غیبت
و اگر امروزمن این است به جفای فراموش کردن یاد اوست و دور شدن از او
پس  دستان نیازم را بالا گرفته وخطاب به او می گویم:

یک نخ از جامه ی احرام تو ما را کافیست
                                                    نه که ما را همه ی خلق جهان را کافی است
پسر حضرت نرجس به جمالت نازم
                                                    گوهر مهر تو ما را به دو دنیا کافی است
در منی یا به حرم یا عرفات یا مشعر
                                                    لحظه ای یاد کنی از من شیدا کافی است
گرتو راضی شوی از من همه روزم عرفه است
                                                 نامه ای گر شود از سوی تو امضا کافی است





تاریخ : چهارشنبه 91/4/14 | 11:53 عصر | نویسنده : شیدای وصل

باران مهربانی
بباربرمن وبشوی غبار گناه مرا
ای آشنای غریب مانیز غبار غمبار غربت تو را از چهره ی شهر می زداییم
ودست نیازمان را نردبانی سوی آسمان نموده وآمدنت را دعا می کنیم
باشد که امسال جشن میلادت را در کنارت به شادی نشینیم

بیایید با روشنای چراغی برق شادمانی بر نگاهش افکنیم
چراغانی کوچه های دیار زبهر قدم های آن شهسوار




تاریخ : جمعه 91/3/5 | 7:5 صبح | نویسنده : شیدای وصل

گفتن از تو چه سخت است.
تویی که عرشیان وفرشیان از آبشخور وجودت، آب می نوشند؛وتویی که اقیانوس کلامت تا بی کرانه ی قرنها امتداد دارد.
ومن چگونه از تو سخن گویم که بسان ماهی تنها برای رفع عطش ودوام حیات خویش از تو آب برمی گیرم.

وچه، آب حیاتی است؛ زمزمه ی کلام تو یا حضرت هادی- علیه السلام-

اصلا ماهی را چه به وصف دریا...؟دریا را در کلام اقیانوس باید شناخت .
اما مرا ببخش که دیدن ماهیان دگر، که به برکه ای کوچک ولجن زاری گِلی دلخوش داشته وهرآینه به سمت هلاکت پیش می روند؛ تاب را ازمن ستانده وزبانم را از لجام گسیخته .
ومهرسکوت را شکسته ام تا بگویم :
"چشمه ی حیات جای دیگری است ودر آن سوی لجن زار گِلی دریایی است، بی کرانه وآبی."
آری ،باید از تو گفت .
تویی که جوشش کلامت چشمه ی هدایت است.
تویی که هادی امتی وسبیل هدایتی.
وتویی که اَب واِبن امامی وخود امام امتی.
سلام برتو که کوکب نوری واز سلاله ی بتولی
سلام برتو که باب هدایت ونجم سیادتی.
السلام علیک یا ابَالحسن یا علیّ بن محمد ایّها الهادی انّقی یَابن رسول الله
وچه شیرین است آوای کلام دلنشین ات در زیارت جامعه
وصف دریای بی کرانه از لبان دُرآفرین تو؛ومعرفت امام از لبان امام.
همان مصباح های هدایت در شب های تار ،که تو مهبط وحی شان خواندی ومعدن حکمت ومحل معرفت.
وتو حافظان سرّخدا وبرگزیدگان دانش وی خطاب نمودی.
همانان که کهف الوری اندو سفینه النجاه
ووارثان انبیاء اندو مَثل اعلای الهی.
آری ژرفای وجود تو را از میان واژه های کلامت باید یافت.
واز عظمت بی مُنتهایت ،تنها، خالق یکتایت باید پرده بگشاید.
هموکه تو را از سلاله ی آفتاب آفرید واز شجره ی نور؛وآخرین کوکب هدایت را در نسل تو جای داد.
اما افسوس که هر دلی را گنجایش بحر وجود تو نیست وهر چشمی لایق دیدار تونیست.
چشم حسدِ کوردلان، روزی درخشش برق نگاهت را تاب نیاورده وبا زهر کین خود در زیر خاک پنهانت ساختند وروزی درخشش گنبد طلایی ات را تاب نیاورده وزهرچشم خود را بر آن ریختند وبه تلی ا ز خاک بدل نمودندوامروز درخشش مهرت را در قلب شیعیانت تاب نیاورده ولب به هتاکی باز نمودند
چه ابلهانه ،پنداشتندکه عظمت تو در سایه ی قُبّه ی شکوهمند توست؛ وندانستندکه نور خدایی را باخاک وخاکستر نمی توان خاموش ساخت
یُریدونَ لیطفووا نورالله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون(صف
6)
آری مهدی
- علیه السلام- از سلاله ی توست.
هموکه باظهورش اهل زمین از نور خورشیدوماه مستغنی شوند ودرخشش نورش شرق وغرب عالم را فراگیرد
وکور سازد هر آن چشمی را که نتواند ببیند.
همو که آخرین کوکب امامت است وهمو که مهدی امت است واز نسل هادی
- علیه السلام- است
وتا آن روز، ما ،خشت خشت آستان تو را، از نو بنا کنیم؛ وقُبّه ای شکوهمندتر از گذشته برایت سازیم .
باشد که درخشش گنبد طلایی ات برق شادمانی بر چشمان مهدیت افکند، چراکه آستان تو ،خانه ی پدریّ اوست.

نقی! نامی که فخر آسمان است، تلفظ کردنش حظ دهان است،
ز القاب امام ِ هادیِ ماست امامی که عزیز شیعیان است،
امام ماه روی با وقاری، که جد حضرت صاحب زمان است،
نقی، یعنی تو پاکی! پاک تر از...، همان آبی که در جنت روان است،
نقی، چون مظهر پاکی ست...نامش، برای قرنِ آلوده، گران است،

به نام مادر آئینه سوگند....، همان که اشک چشمش جاودان است،
نخواهد از نفس افتاد این عشق، که از " هادی " به قلب عاشقان است
به کوریِ دو چشم آن حقیری، که از فرط حقارت بد دهان است،
به هر دیوار ِ این دنیا نوشتم نقی زیباترین نام جهان است