تابستان 89 - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 89/6/24 | 11:30 صبح | نویسنده : شیدای وصل
دوباره دستهای متجاوز عده ای ناخرد
عمل مسلمان نمایان نامسلمان را بهانه ای ساخت
تا بر قرآن کتاب آسمانی مسلمانان حمله ور گردد
درد ما از آن است که همین مسلمین که امروز از به آتش کشیدن ‍قرآن صامت فریاد برآورده اند
سالیانی است که ‍قرآن ناطق زمان امام زمان خویش را در کنج انزوا و غربت مهجور ساخته
وگاه دل حضرتش را با اعمال خویش به آتش می کشند
اما خم به ابرو نیاورده و فریاد از دل برنمی آورند
جوازآتش به قرآن روزی صادر گشت که خلیفه اول حکم آتش زدن خانه اولین قرآن ناطق را بر دستان خلیفه ثانی داد
چگونه نوادگان همان مردمی که آن روز بر این جنایت سکوت کردند
امروز در برابر این هتک حرمت فریاد یرآورده اند
مگر پیامبر بارها نفرمود:
انی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی  اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض
من دویادگار گرانبها در میان شما باقی می گذارم کتاب خدا وعترتم(اهل بیتم) هر زمان که به این دو چنگ زنید
هرگز گمراه نمی شوییدواین دواز هم جدا نمی شوند تا نزد حوض کوثر به من بازگردند
آری هرآنچه امروز سنگ بلابر سر مان می بارد از جدا کردن این دوثقل یعنی قرآن ناطق از قرآن صامت است
وامروز تنها کسی که از آتش کشیدن قرآن در سوگ است
آخرین قرآن ناطق حضرت ولی عصر امام زمان است
پس به حضرتش عرضه می داریم:
یا صاحب الزمان این مصیبت را به آستان شما تسلیت می گوییم
و شرمنده ایم از آنکه با عمل خویش تو را در پس پرده غربت سالیانی است
مهجور ساخته ایم تا سرانجام دست پلید عده ای از این آب گل آلود ماهی گرفته
وبر کتاب خدا تجاوز نمایند
به امید آنروز که قرآن خدا در مامن تو پناه گیرد وتو دست هر متجاوز به حریم قرآن را
از آستین بیرون نیامده قطع نمایی
واین وعده خداست در قرآن خویش که:
نحن نزلنا الذکر وانا له لحافظون



تاریخ : چهارشنبه 89/4/30 | 2:16 عصر | نویسنده : شیدای وصل

خواستم از تو بگویم اما ازچه بگویم نمی دانم
منی که از کودکی با نوای دلنشین نام تو آرام می گرفتم
منی که انیس تمام تنهایی هایم ودلخستگی هایم توبودی

منی که دستان پرمهرت را در لحظه لحظه زندگانیم حس می نمودم
ومنی که عمری را در انتظار شنیدن صدای قدمهایت ودیدن رد پایت بر دیدگانم روزگار می گذراندم
ازچه بگویم
از این انتظار بی فرجام
ازپرپر شدن یکایک غنچه ها در فراق باغبان
خسته ام ومی دانم که تو از من خسته تری
اما خدا صبری همچو ایوب به تو عطا نموده اما من چه...
دوست دارم با تمام وجود صدایت کنم پدر
اما صدایم می لرزد وبغض گلویم را می گیرد
درنگی می کنم وآهی از درون کشیده وبا خود می گویم
آخر مگر تو لایق فرزندی او هستی
ولی به یاد کلام جدت علی بن موسی الرضا می افتم که فرمود:

الامام الوالد الشفیق والاخ ااشقیق والام البره بالولد الصغیر

پس اگر امروز جسارت نموده وتو را پدر می خوانم دلگرم کلام مولایم هستم
پس فریاد می زنم پدر
گرچه هزاران سال از زندان غیبت تو بگذرد
اما ما باز هم میلادت را با شکوه تر از همیشه برگزار می کنیم
وکوچه های دل را آب وجارو نموده
وخیابان های شهر را چراغانی میکنیم
باشد که روزی عکس تو بر آینه چشمانمان افتدوجای قدومت برسنگ فرش دل نقش بندد
چراکه

تانقش توهست نقش آیینه ما
                                  بوی خوش گل نشسته در سینه ما
در دیده بهار جاودان می شکفد
                                بایاد تو ای امید دیرینه ما

پدرخوبم تو نیز برایم دعا کن براین راه ثابت قدم بمانم
وسامری های زمان با گوساله ای از زر مرا از راه بدر نبرند
دست من را بگیر و از غرق شدن در نیل نجات بخش

دوستت دارم پدر و میلادت را با زیباترین واژه ها تبریک می گویم
وپیام تبریکم را بر بال قاصدک ها نشانده و روانه کوی تو می کنم