پاییز 1388 - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 88/9/27 | 2:23 عصر | نویسنده : شیدای وصل

عصر یک جمعهء دلگیر،

 دلم گفت بگویم بنویسم:
که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟چرا لحظهء باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است،
به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،
زمین مرد، زمین مرد ،
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،
و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه
خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم

 مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم!
که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.
نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و  این بزم توئی ،آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت
دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده،
همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج
نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی،

به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی
و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت 
ببری تا بشوم کرب و بلایی،
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،

نگهم خواب ندارد،
قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...

تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن

آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را
و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم،
و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است،

به گستردگی ساحل نیل است،
و این بحر طویل است
وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است

که این روضهء مکشوف لهوف است،
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است،
و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است،
ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است،
ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است
و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...»
دلت تاب ندارد
به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی،
قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی ... تو کجایی...

                                                                
  سیدحمیدرضابرقعی




تاریخ : شنبه 88/9/21 | 1:8 عصر | نویسنده : شیدای وصل
گامهایش را استوار برمی داشت
گویی کوههایی با عظمت را با خود به همراه می آورد که لرزه ای بر اندامشان نمی افتاد
صدای گامهایشان لرزه بر اندام نجرانیان انداخته بود
اینان که اند که محمد(ص) با خود آورده
وناگاه چشمان حیرت زده نجرانیان به دو کودک که یکی در آغوش پیامبر جای داشت
ودیگری دستان مبارک حضرتش را گرفته بود افتاد
و زنی که سیاهی چادرش چشمانشان را تیره وتار کرده بود
ومردی پر صلابت که  در عقب ایشان می آمد
چگونه محمد(ص) عزیزان خویش را برای نازل گشتن عذاب با خود آورده
در دیده هاشان ذره ای ترس و دلهره پیدا نیست
دیگر جای تردیدی نمانده که حق با محمد وال محمد(صلوات ا... علیهم) است
دست به نفرین بالا بردنشان همان وهلاکت ابدی  نجرانیان همان
واین واقعه آیتی شد بر حقانیت نبوت محمد و امامت نفس او علی بن ابیطالب و ابناء او
 ودرس عبرتی برای هرآنکه در برابر ایشان قدعلم کند  در حالیکه حجت بر او تمام گشته
چرا که خداوند خطاب به پیغمبرش فرمود:
فمن حاجک فیه من بعد ماجائک من العلم فقل تعالوا ندعوا ابناءنا وابناءکم و نساءنا و نساءکم
وانفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علی الکاذبین


پیش نوشت: سالروز مباهله سند حقانیت محمد والش(ص) و معرفی امیرمومنان به عنوان نفس پیغمبر
                بر تمامی پیروان این خاندان تبریک باد
                باشد که خردمندان عبرت گیرند وبی خردان بر خاک مذلت نشینند

پیش نوشت: باعرض شرمساری به پیشگاه امیرمومنان که در ایام تاجگذاری اش به امیری دو سرا قلمم
                در عظمت او خطی ننوشت و به گفتار بسنده نمود چرا که عظمت حضرتش و توصیف فضایلش
                از ظرفیت قلم خارج و از محدوده صفحات فراتر است



تاریخ : یکشنبه 88/8/24 | 1:46 عصر | نویسنده : شیدای وصل
معلوم نیست چند سال و چند روز وچند ساعت وچند ثانیه پیش
ولی خیلی حیلی وقته که ازش می گذره
همون روزی که خدا زمینی که تمام سطحش رو آب گرفته بود از زیر کعبه گسترش داد
وزمین تبدیل شد به جایی برای زندگی من وتو
واز اون روزمن وتو شروع کردیم زمینی که زمانی روشنایی و آب فراگرفته بود پرکردیم از ظلم وجور وتاریکی
وامروز سالروز اون روز بزرگ، دحوالارض ، یادآور روشنی رو به تاریکی رفته زمین
وِِِِیادآور مردی که روشنی زمین را دوباره بازمی گرداند
این بار هم از کعبه
وچه زیباست انتظار تو در این روز ای داحی زمین....
                                                      

پیش نوشت: باعرض شرمندگی این پست مربوط به پریروز 25 ذی القعده مصادف با روز دحوالرض است که به دلیل
                وقت نشدن امروز آن را نوشتم



تاریخ : جمعه 88/8/8 | 4:3 عصر | نویسنده : شیدای وصل

سالها تقویم شمسی گشت وگشت

                                               شادمان شد چون شنید این سرگذشت
روز میلاد امام هشتم است
                                              هشت هشت جمعه ی هشتادوهشت

ای هشتمین خورشید که میلادت هشت های تاریخ را به صف کشید
وتقارن میلادت با آدینه انتظار خاکستر غم را از دلمان ربود
میلادت مبارک یا ثامن الحجج
آهوی دل ما سالهاست که اسیر دام صیاد گشته است
ای ضامن آهوان در صید اسیر
                                         رحمی کن وزنجیرزپایم برگیر
ضامن شو ومارا تو ضمانت بنما
                                        گرتو نشوی ضامن ما،دیگرهیچ




تاریخ : سه شنبه 88/7/28 | 12:56 عصر | نویسنده : شیدای وصل

 

                                               

شرمنده ام
شرمنده از نمک خوردن ونمکدان شکستن
از غرقه بودن در کرامت تو و از یاد بردنت
وممنون از تو
ازتوکه مثل همیشه کریمانه می گذری و اجازه نشستن ما خسته بالان را در حریمت می دهی
اگرچه توفیق هم جواری با تو را نداریم اما کبوتر دل ما هماره در صحن تو پرواز می کند
ای بانوی آفتاب
تو همشیره ماه و دخت خورشیدی
وایران سالیانی است که روشنی اش را وامدار تو وبرادر توست
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات                        مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
وسالهاست که ما بوی مدینه را از بارگاه تو استشمام می کنیم
وهر زمان دلمان هوای مادر سادات را می کند ،سری به دیار تو می زنیم
بوی مدینه می وزد از شهر قم بیا                      ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
هنگامی که شیطان به غلط در دیار تو پای نهاد به او خطاب کردند : قم
وآنگاه تو را مسیحای قم گذاشتند چرا که قم باتو جانی دوباره یافت
قم سالهاست با نفست زنده مانده است           باو
ر کنید پیش مسیحا نشسته ایم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم              عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
دل ما در کنار صحن آیینه ای تو صیقل خورده وآیینه ای می شود
و زلال اشکمان دل سیاه مان را می شوید

ما با تو در پناه تو آرام می شویم                      وقتی با ملائکه همگام می شویم که
بند دل ما به شبکه های ضریح تو گره خورده همانگونه که به پنجره فولاد برادرت گره خورده
                        haram11.jpg   
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است           
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

ای فاطمه خفته در قم
تو معنای زندانی بودن پدر را خوب درک می کنی
پدر تو سالیانی دراز اسیر زندان بود                                           
پس  برای ما که پدرمان سالیانی است در زندان غیبت است دعا کن
واز خدا پایان اسراتش را بخواه