بهار 90 - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 6:14 عصر | نویسنده : شیدای وصل

روی سن ایستاده بود
ظاهر مرتب آراسته ای داشت
جمعیت روی صندلی های خودشون آرام وساکت نشسته بودن
ناگهان مرد روی سن یک چیزی از توجیبش درآورد وروبه جمعیت فریادزد:
دوستان این یک تراول 50 تومانی است
هرکس میخواد بیاد جلو واونو ازم بگیره
همه ناگهان چشماشون از تعجب گرد شد....تراول 50هزارتومانی؟
اما کسی به خودش جرات نداد که بیاد جلو
شاید سرکاری باشه؟
شایدم تقلبی باشه وحالگیری؟
مرد دوباره باصدای بلند گفت: یعنی کسی 50 تومن رو نمیخواد؟واقعا به هرکس بیاد میدمشا
کسی نیومد؟
اما باز هم کسی از جاش بلند نشد؟
مرد دوباره گفت: باور کنید که تقلبی نیست کسی نخواست؟
این دفعه ناگهان یک پسر بچه با تمام سرعت از انتهای سالن به سمت سن دوید وگفت؟
آقا من میخوامش میخوام باهاش یک دوچرخه بخرم.
سریع از پله های سن بالا رفت وتراول رو گرفت بعدم خوشحال از اینکه پول دوچرخه اش رو به دست آورده,
لبخند زنان به سمت پدرش دوید.
مرد روی سن دوباره روبه جمعیت کرد وگفت:
من بی هیچ شرطی گفتم هرکس بیاد جلو این تراول رو بهش میدم
اما هیچ کس نیومد
وسرانجام بعد از چندین بار تکرار این پسر بچه حرف منوباور کرد وجلو اومد
ودید که تراول روبهش دادم.
فرق بین شما واین پسر بچه در یک چیز بود:

"باور"

شما به حرف من باور نداشتید.
دوستان من خداوند نیز هزاران هزار چک وتراول وبیشمار نعمت رو در دست گرفته وبه حراج گذاشته
وگفته که کافیه بیایید پیش من وازمن بخواین تا به شما بدم
اما ما "باور " نداریم که خدا به همین راحتی میده

وماه رجب یکی از همون زمانهایی که خدا چوب حراج به نعمات خودش زده
وروبه بنده هاش میگه:
بیایید تا به شما بم
وشما به همین راحتی خواهید گرفت اگر باور کنید که خدا می دهد

پس بیایید دل را با زلال رجب بشوییم وباور کنیم که خدا به آنچه وعده داده عمل می کند
ومی دهد آنچه از او بخواهیم که این گفته اوست:

"ادعونی استجب لکم"

 




تاریخ : یکشنبه 90/3/15 | 6:14 عصر | نویسنده : شیدای وصل

روی سن ایستاده بود
ظاهر مرتب آراسته ای داشت
جمعیت روی صندلی های خودشون آرام وساکت نشسته بودن
ناگهان مرد روی سن یک چیزی از توجیبش درآورد وروبه جمعیت فریادزد:
دوستان این یک تراول 50تومانی است
هرکس میخواد بیاد جلو واونو ازم بگیره
همه ناگهان چشماشون از تعجب گرد شد....تراول 50هزارتومانی؟
اما کسی به خودش جرات نداد که بیاد جلو
شاید سرکاری باشه؟
شایدم تقلبی باشه وحالگیری؟
مرد دوباره باصدای بلند گفت: یعنی کسی 50 تومن رو نمیخواد؟واقعا به هرکس بیاد میدمشا
کسی نیومد؟
اما باز هم کسی از جاش بلند نشد؟
مرد دوباره گفت: باور کنید که تقلبی نیست کسی نخواست؟
این دفعه ناگهان یک پسر بچه با تمام سرعت از انتهای سالن به سمت سن دوید وگفت؟
آقا من میخوامش میخوام باهاش یک دوچرخه بخرم.
سریع از پله های سن بالا رفت وتراول رو گرفت بعدم خوشحال از اینکه پول دوچرخه اش رو به دست آورده,
لبخند زنان به سمت پدرش دوید.
مرد روی سن دوباره روبه جمعیت کرد وگفت:
من بی هیچ شرطی گفتم هرکس بیاد جلو این تراول رو بهش میدم
اما هیچ کس نیومد
وسرانجام بعد از چندین بار تکرار این پسر بچه حرف منوباور کرد وجلو اومد
ودید که تراول روبهش دادم.
فرق بین شما واین پسر بچه در یک چیز بود:

"باور"

شما به حرف من باور نداشتید.
دوستان من خداوند نیز هزاران هزار چک وتراول وبیشمار نعمت رو در دست گرفته وبه حراج گذاشته
وگفته که کافیه بیایید پیش من وازمن بخواین تا به شما بدم
اما ما "باور " نداریم که خدا به همین راحتی میده

وماه رجب یکی از همون زمانهایی که خدا چوب حراج به نعمات خودش زده
وروبه بنده هاش میگه:
بیایید تا به شما بم
وشما به همین راحتی خواهید گرفت اگر باور کنید که خدا می دهد

پس بیایید دل را با زلال رجب بشوییم وباور کنیم که خدا به آنچه وعده داده عمل می کند
ومی دهد آنچه از او بخواهیم که این گفته اوست:

"ادعونی استجب لکم"

 




تاریخ : سه شنبه 90/3/3 | 6:49 عصر | نویسنده : شیدای وصل

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است

           شیرین شده است وماحصلش این غزل شده است


مادر حضور نام تو در شعرهای من

      لطف خداست شامل حال غزل شده است

سیاره ای که زهره نشد آه می کشد

       آه است وآه آنچه نصیب زحل شده است

زهرایی و تلالو نور محبتت

      در سینه ام زروز ازل لم یزل شده است




تاریخ : چهارشنبه 90/1/31 | 7:40 عصر | نویسنده : شیدای وصل

 وقتی ایام فاطمیه میشه
انگار یک حس دیگه ای داری ,با حس محرم وصفر فرق میکنه
یک سکوت وبغض عجیبی انگار ته گلوته
میخوای بترکه وسر واز کنه راحت شی
اما چیزی جلوتو میگیره
انگار میگه آرام تر گریه کن ؛ انگار صدات نباید بلندتر شه
انگار نباید این بغض سر واکنه
باید بمونه
باید باقی باشه
ولی فقط خدا میدونه تاکی؟!

انگار فاطمی بودن جرمه....
گریه برای فاطمه(س) جرمه....
مجلس عزای فاطمه (س)گرفتن جرمه...

                           چون جرم فاطمه (س)دوست داشتن علی (ع)بود
                                      وعلی دوستی(ع)جرم است

بانوی من اگر 14 قرن پیش عده ای تورا وخانه تورا به جرم علی(ع) دوستی سوزانندند
اگر پیکرت را به خاطر هوادار علی (ع)بودن ومحب مرتضی بودن مجروح ساختند
امروز نوادگان همان لعینان به جرم دوستی تو وهمسرت شیعیان بحرینی ات را به آتش کشیده
ومجروح می سازند
تا نهضتی که تو در بعد شهادت پدرت رسول خدا(ص) برپا ساختی
وپرچمی را که تو براافراشتی در حمایت از امام زمانت امیرمومنان
علی بن ابیطالب (ع)
پایین بیاورند
وبغضمان را آنقدر در گلو نگه دارند تا خفقان ما را شاهد باشند
بانوی من اینان مرامشان ناجوانمردی است
 واستدلالشان آتش
روزی خانه دختر رسول خدا
                     روزی کتاب خدا
                            روزی مسجد خانه خدا
                                   وروزی خانه های دوستان تو که مومنان حقیقی به خدایند
به آتش می کشند
بانوی من سالهاست که  ما در حسرت روزی به سر می بریم
که در کنار منتقم تو وآخرین فرزند از سلاله تو شمشیربر دست گرفته
بر این لعینان بتازیم
وپرچم عزای تو را به احتزاز درآوریم
ودر ساخت ضریحی با شکوه برای تو کمر همت بسته و رخت  خادمی حرمت را بپوشیم
پس مگذار که تا آن روز آل سعود و....
فریاد ما را در نطفه خفه کنند
وپر وبال ما را بشکنند
دست  ما وبرادران ما شیعیان بحرین را بگیر
که تنها جرم آنان دوستی تو وفرزندان توست






تاریخ : شنبه 90/1/20 | 4:16 عصر | نویسنده : شیدای وصل

سلام برتویی که به سان پدر پرصلابتی
به سان مادر پر استقامتی
به سان برادری حلیم
وبه سان برادری دگر شجاع ودیلاوری

پس زیبنده است زینب نامیدنت
وستودنی است فاطمه ثانی گفتنت
وپر محتواست عقیله بودنت

وچه زیباست روز میلادت
آن زمان که خالق بی همتا به دنبال پیمانه ای برای گنجایش صبر خویش می گشت
تورا بهترین دید برای جام بلا کشیدن
بهترین دید برای همسفر شدن در سفری سخت
برای اسیر شدن بعد عزیز بودن
برای خرابه نشین شدن بعد حجله نشینی
برای سر بریده از تن دیدن و
مارایت الا جمیلا گفتن

بانوی من صبرت ستودنی است
هنوز طنین صدای پر صلابتت ستونهای مسجد اموی را می لرزاند
هنوز سنگینی نگاهت از تل زینبیه بر قتلگاه سایه افکنده

پس سلام بر تو آن زمان که چشمانت لحظه ای برای پاسبانی از حرم برادرت بهم نیامد
سلام برتو آن زمان که بر شتران بی محمل سوار بودی
سلام برتو و بر چادر سیاهت و نماز شب نشسته خواندنت

میلادت مبارک ای اسوه صبر الگوی شکیبایی واسطوره حلم

سلام برتو            ای عقیله عرب ای زینب