زمستان 1387 - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 87/12/28 | 4:12 عصر | نویسنده : شیدای وصل

دراین هیاهوِِی خیابانها

ودر این جنب و جوش آدمها

تو روزهای آخرسال ،

 دیگه کمتر فکر می کنیم به اینکه بهونه ما برای این جشن وسرور چیه؟

وچرا می گیم عید اومده؟

برای اینکه بهار شده؟

برای اینکه درختان سرسبزشدن؟

یا برای اینکه یک سال از عمرما گذشته؟

یا اینکه یک قدم به مرگی که نمی دونیم کی به سراغمون می یاد نزدیکترشدیم؟

معمولا همه ما بهونه زیبایی رو برای این جشن وشادمانی قرار می دیم.

وکمتر به این فکر می کنیم که بهار یک زنگ هشدار برای ماست

وتلنگری برای اینکه چه کرده ایم وچه می خواهیم بکنیم؟!

شاید؛ بهار زمانی باشه که طبیعت یکی از زیباترین جلوه هایش را به نمایش می گذاره یا بیانگر شروع وآغازی دوباره باشه اما در واقع بهار معانی عمیقی رو در خودش نهفته داره.

هیچ کس از بهار به بدی یاد نمیکنه وهیچ کس آرزوی سال بی بهار رو نمیکنه.

هرچند که بهار ما معمولا به 13-14 روز اول سال نو ختم میشه وما فقط اون چند روز_تعطیلی_ رو عید می دونیم وباقی روزها،  بهار اون طراوت و تازگی اولیه اش را برامون نداره.

اما بهاری هست که طراوتش همیشگیه.

بهاری که عیدی واقعی رو با خودش به همراه می یاره

بهاری که حتی کویرو بیابان با آمدنش سرسبز میشن.

بهاری که خزان در پی نداره.

وبهاری که زیباترین واژه های دنیا هم نمیتونن زیباییش را وصف کنن.

 

وسلام ما بر بهار روزگاران که به راستی بی وجود او بهار غریبی است

در میان فصل های انتظار

 

             السلام علی ربیع الانام و نضره الایام

 

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است

                                            گرکند یوسف زهرا(ع) نظری نوروز است

لحظه ها در تپش و تاب و تب آمدنش

                                            آسمان چشم به را قدمش هر روز است

ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج

                                            که نگاهم نگران منتظرآن روز است

    




تاریخ : یکشنبه 87/12/25 | 5:15 عصر | نویسنده : شیدای وصل

دیگر زمان آن فرارسیده بود که خداوند شکوه و عظمت بی انتهایش را بر تمامی عالمیان به نمایش گذارد

و جلوه ای از نور خود را که تا کنون  ملائکه هفت آسمان رامبهوت خود ساخته بود بر زمینیان بتاباند

واین مروارید در صدفی چون آمنه بنت وهب جای گرفت

از مکه فروغ ایزدی پیدا شد                   سرچشمه فیض سرمدی پیدا شد

در 17 ام ربیع از دخت وهب                     نورسته گل محمدی پیدا شد

الذی سّمی بالسماء احمد وفی الارضین ابی القاسم محمد(ص)

آنکه در آسمانها احمد و در زمین ها ابی القاسم محمد  نام گرفت

بر روی زمین و آسمان و کرات                 در بین مناجات وتمام کلمات

زیباتر از این دعا ندیدست کسی             بر خاتم انبیا محمد صلوات

 کوکبی از آسمان نبوت که کهکشانها به یمن او ستاره باران شد.

دریای فضیلت، اسوه نیکی، وسحاب رحمت و مهربانی

آنچنان آفتاب وجودش پر تشعشع بود که زمینیان از طلیعه ی  نگاهش واز تلالو برق چشمانش

مات و مبهوت و حیران گشته بودند

وهر چشمی تاب نگاه بر رخسار همچو خورشید تابناکش ، را نداشت.

سالها سپری گشت تا خورشیدی دگر از این آسمان سر بر آورد.

خورشیدی از شجره نبوت واز شاخسار امامت .

کسی که آییناحمدی را با نام جعفری پیوند زد.

هم قرین شدن ولادت این دو ستاره  گویای پیوند ناگسستنی نبوت و امامت است

واینکه اسلام احمدی با مذهب جعفری امتداد می یابد

وهمانگونه که  وجود خاتم الانبیا عامل وحدت امت اسلام بود

پس از او این وحدت و همدلی با حلقه زدن و طواف بر گرد امامی از اهل بیت او تداوم می یابد.

اما دریغ که عده ای تیشه بر دست گرفتند تا

 شجره اسلام و آیین محمدی (ص) و مذهب جعفری را از ریشه برکنند

و حلقه های زنجیر وحدت را با جدا ساختن امت از امام خویش پاره سازند

وبدین سان خدا آخرین سلاله این خاندان را در پرده غیب پنهان نمود

 تا از گزند اهریمنان در امان ماند.

اما روزی خواهد امد و آیین محمدی را از نو تعلیم خواهد نمود

ودین خاتم الانبیا با خاتم الاوصیا به ثمر خواهد رسید.

و وحدت تنها در سایه این دو خاتم  معنا می یابد

 




تاریخ : چهارشنبه 87/12/14 | 10:56 صبح | نویسنده : شیدای وصل

 ازعمق مظلومیت گلهای نرگس و از ورای افقهای تاریک انتظار صدایی نوید آمدنت

را می دهد


و شمیم دل انگیز تو را هر صبح جمعه  بر گلبرگهای گلهای نرگس که در انتظار آمدنت


روزهای هفته را پشت سر گذاشته اند می پاشدوآنان را حلم و بردباری اعجاب انگیزی


 می بخشد و همراه با خود به سوی جمعه ای دیگر می کشاند. 


اما


اما چگونه می توان بر فراق تو طاقت آورد.


تویی که عرشیان و فرشیان از چشمه سار وجود تو آب می نوشند


تویی که سروها در سایه ی قامت سرومانند تو استوار بر جای می مانند.


 تویی که تنها پیمانه وجود تو


 رسالت نبوی‚ هیبت وجلال حیدری و عصمت و پاکی فاطمی و


حلم و بردباری حسنی و شجاعت حسینی و عبادت و مناجات سجادی و


آثار باقری و نشانه های جعفری وعلوم و معارف کاظمی و حجت های رضوی و


جود و بخشش تقوی و شوکت وجلال عسگری را در خود جای داد


و تویی که با آمدنت سرنوشت تاریخ را رقم می زنی و کشتی جاودانه هدایت را بر


 ساحل معنویت وعدالت می نشانی.


و طبیعی بود که سحابهای آسمان تشعشع آفتاب وجودت را از چشمهای ما محروم کنند


 و صدفها مروارید جانت را نهفته سازند و


 قلمها جوهر وجود تو را بر صفحه تاریخ تراوش نکنند و


 وجودت را تنها با جوهر سرخ غربت و مظلومیت گلهای بوستان آل محمد(ص)


 در معجم تاریخ ترجمه کنند


که مبادا تو را نیز همچون دیگر غنچه های تازه شکفته بوستان عرشی خدا در فرش


 پژمرده سازند و طنین دل انگیز تو را در عمق اقیانوس حنجره های خویش غرق نموده


وبهار وجودت را با آتش کین خویش خزانی کنند.


اما


اما ما نیز بالهای خود را بی هیچ تحرکی تسلیم آتش انتظار نساختیم و


خاک کوی تو را سرمه چشمان خویش نهادیم و کوله بار تلاش بر پشت نشاندیم و


خشاب رگهامان را از قطرات دوباره شکفتن پرساختیم.


و در جستجوی کعبه ی وجودت خود را آماده احرام نمودیم.


و تصویر خود را جز در آینه ی تمام نمای وجود تو دیدن بر خود حرام ساختیم .


 و سوزش جگرهامان را به امید سیراب شدن از زمزم کرامت و رحمت  تو التیام بخشیدیم.


و پاهایمان را به امید رسیدن به کوی تو قوت می دادیم و


 کودکانمان را با رویای دیدار تو وزمزمه لالایی آمدنت به خواب می سپردیم.


اما


امادیگر آتش فراق جانهایمان را شعله ور ساخته است.


دیگر آسمان چشمهایمان را ابرهای غیبت تو بارانی ساخته اند.


دیگر کاسه های صبرمان لبریز شده است.


در حیرتم چرا زمین  در خود نمی پیچد؟ چرا بغض آسمان نمی ترکد؟


وچرا عالم از هجران تو فرو نمی ریزد؟


اگرچه قطرات این سوالها از روزنه بام ذهن رسوخ کرده و بر دل می چکد‚


اما ما باز هم  این راه را ادامه  خواهیم داد.


باز هم روزها را به امید جمعه آمدنت روزشماری می کنیم.


 ونرگسهای باغچه مان را به امید آمدن باغبانشان نوید می دهیم وبر فراق تو صبر


 می کنیم.


ودستهای سبز دعامان را به سوی آسمان دراز کرده و از پشت افق چشمهامان

اشک ریخته و از عمق حنجره های نیمه سوخته یمان 


برای ظهورت دعا می کنیم.






تاریخ : جمعه 87/12/2 | 12:21 عصر | نویسنده : شیدای وصل

تا به حال سر سفره ای نشستید که میزبان اصلی سفره

خودش سر سفره حاضر  نباشه؟

تعجب نکردید؟

از دیگران نپرسیدید؟

محال ما مهمان سفره کسی شده و با ندیدن میزبان خبری از او نگیریم.

اگه سوال کنید از دیگران که میزبان کجاست؟

واونها به شما بگن که برای میزبان مشکل و گرفتاری پیش آمده

که نمی تونه خودش سر سفره حاضر بشه,

اون وقت چه کار می کنید؟

حتما از مشکل پیش آمده برای میزبان سوال کرده,

ویه جوری دنبال راهی برای حل مشکل اون می گردید.

واگه هیچ کاری هم از دستتون بر نیاد

کمترین کار اینکه برای رفع گرفتاری او دعا کنید

چون نون و نمک اون رو خوردید و نسبت به او احساس دین می کنید

 

هرروز ما وهزران انسان دیگر

بر سر سفره ای نشستیم و از خوان کرمی روزی می خوریم

که به یمن وجود امام عصر(عج) پهن شده

چرا که

                " بیمنه رزق الوری"

وافسوس

که غافلیم میزبان سفره های روزی ما بر سر سفره حاضر نیست.

حال آنکه میدانیم

او گرفتار زندان غیبت شده

وکمترین کار ما در حق او آن است که

هر زمان برسر سفره نشسته و لقمه ای بر می داریم

او را یاد کرده وبرای رفع گرفتاری و فرجش دعا کنیم.

مباد روزی که  حق نمک مولا را خورده

ونمکدان بشکنیم

 

به امید روزی که بر سر سفره کرمش با او همسفره شویم




تاریخ : دوشنبه 87/11/28 | 6:49 عصر | نویسنده : شیدای وصل

روزگار ورق خورد و ورق خورد

وروزها سپری گشت تادوباره داغی زنده شد

داغی که حتی گذشت زمان از عظمتش نمی کاهد

 و چهره سیاه عاملانش را حتی اندکی روشن  نمی سازد

خاری بود که برگرد گلها نشست وگلستانی را خشکاند

وشعله ای بود که گلخانه ای را به آتش کشید.

عظمت این فاجعه بزرگتر از آن بودکه تنها برگی از تاریخ را به خود اختصاص دهد

لذاتاقیام قیامت ننگش برپیشانی عالم باقی ماند

وخاکستری که از این آتش برپا شد تاابد چهره عاملانش را سیاه نمود.

و خونین رنگ تر ازآن بود که تنها پهنه زمین را فراگیرد

وآسمان هم به خون نشست.

                        واربعین پرچمی است که زنگار غفلت را از این جنایت پاک ساخته

                                         ونهضت عاشورا را زنده نگاه می دارد

اربعین

           یادآور دست های زنجیر بسته است

          یادآور شتران بی مهمل است

         یادآور خیمه های سوخته است

        ویادآور حریمی است که حرمتش شکسته شد

 

اربعین یادآور ذوالجنایی بی سوار است

ونه بی سوار

که در انتظار آخرین تکسوار است

تکسواری که می آید وفریاد عدالت سر می دهدونیام از غلاف بر می کشد

وباذوالفقار حیدر انتقام این خونهای به ناحق ریخته را می ستاند

   

                                                 این الطالب بدم المقتول بکربلا