زمستان 90 - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 90/11/13 | 11:53 صبح | نویسنده : شیدای وصل

نهم ربیع یادآور بزرگ مردی از دیار عدل وجوانمردی است که دیر زمانی است
آسمان وزمین فصلها وروزها چشم انتظار آمدنش هستند
نهم ربیع ناقوس دوباره ای بر جاودانی حق وحقیقت ونابودی باطل و جهل است
وما چندیست که برگریزان عمر خویش را در شمارش ثانیه های رسیدن
به لحظه دیدار موعود ومنجی
وشنیدن بانگ زیبای اناالمهدی اش شاهدیم
باشد که این ربیع آغاز امامتش با آغاز ظهور وحکمرانی جهانی اش قرین شود

کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز    
                کاروبارعشق بی سامان نمی ماند عزیز
یکنفرفردا زمین را نورباران می کند          
                 مهدی ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز

آغاز امامتش بر سرو قامتان جاده انتظارش مبارک




تاریخ : چهارشنبه 90/10/7 | 9:7 عصر | نویسنده : شیدای وصل

آهسته تر پدر، آهسته تر پدر....

خوب می دانم که تو هم خواهی رفت، اندکی دیرتر به دیدار معبود خویش برو....

آخر من دختر توام ,دختر است و پدر؛

پدر اندکی بیشتر پیشم بمان تا واپسین لحظه ها را با تو باشم وآخرین جمله ها را با تو گویم

 آخرمن هنوز غنچه ای کوچکم که می باید با دستان تو باغبان مهربان به گل نشینم.

پدر مرا در آغوش بگیر همان گونه که یتیمان مسلم را پس از شهادت پدرشان بر روی زانو نشاندی،
سر و رویشان را می بوسیدی،
نوازششان کردی و در آغوش گرفتی.....

پدر آخر دستان نوازشگری بعد تو نخواهد بود؟

بیا، بیا پدر لحظه ای مرا روی زانوانت بنشان و مرا در آغوش بگیر.....

پدر دوری تو مرا از پای خواهد انداخت! آخر من سه سال بیشتر ندارم
و تو همیشه تکیه گاه راه رفتنم بودی واز پشت نظاره گرم تا برزمین نیافتم

بدون تو زندگی برایم رنگی نخواهد داشتحتی اگر تمام مدادهای رنگی دنیا را برایم بیاورند

پدر نگو که گریه نکنم! آنان که تنها مصیبت تو را شنیده اند گریه امانشان را بریده.

حال من چگونه نگریم که  در لحظه لحظه ی این مصائب با تو بودم ؟

قبول کن که گریستن برای تو ارادی نیست!

پدر از این پس برای که درد دل کنم؟؟

آه ذوالجناح را می بینم که به سمت من می آید.... آری او تنهاست.....

پدرم! پدرم کجاست ذوالجناح؟؟

پدر بیا که  جای بوسه های تو با  سیلی عدو سرخ گشته

پدر، پاهایم آبله زده است کجایی که زانوان خسته ام را بمالی

رقیه ات تنها و دل تنگ توست...... پدر خواب به چشمانم نمی آید، از دوری تو آرام و قرار ندارم.

اگر تو بیایی سر بر دامانت می گذارم و خواب میهمان  همیشگی چشمانم می شود......

آمدی  پدر حال به جای دستان تو من تو را در آغوش می گیرم و آرام به خواب میروم

و حال تو ای پدرِ روزگارانِ پسین

دوری تو سالیانی است که خواب از چشمان ما ربوده , بیاو دست نوازشی برسرمان کش

که شاید با دیدن روی تو بر این روزگار تاریک چشم برهم نهیم وآرام به خواب رویم

ای پدر مهربان

یا صاحب الزمان

بیا ورویای شیرین من در  شبهای پریشان روزگار غریبانه غیبت خویش باش