باغبان نرگس ها - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 87/12/14 | 10:56 صبح | نویسنده : شیدای وصل

 ازعمق مظلومیت گلهای نرگس و از ورای افقهای تاریک انتظار صدایی نوید آمدنت

را می دهد


و شمیم دل انگیز تو را هر صبح جمعه  بر گلبرگهای گلهای نرگس که در انتظار آمدنت


روزهای هفته را پشت سر گذاشته اند می پاشدوآنان را حلم و بردباری اعجاب انگیزی


 می بخشد و همراه با خود به سوی جمعه ای دیگر می کشاند. 


اما


اما چگونه می توان بر فراق تو طاقت آورد.


تویی که عرشیان و فرشیان از چشمه سار وجود تو آب می نوشند


تویی که سروها در سایه ی قامت سرومانند تو استوار بر جای می مانند.


 تویی که تنها پیمانه وجود تو


 رسالت نبوی‚ هیبت وجلال حیدری و عصمت و پاکی فاطمی و


حلم و بردباری حسنی و شجاعت حسینی و عبادت و مناجات سجادی و


آثار باقری و نشانه های جعفری وعلوم و معارف کاظمی و حجت های رضوی و


جود و بخشش تقوی و شوکت وجلال عسگری را در خود جای داد


و تویی که با آمدنت سرنوشت تاریخ را رقم می زنی و کشتی جاودانه هدایت را بر


 ساحل معنویت وعدالت می نشانی.


و طبیعی بود که سحابهای آسمان تشعشع آفتاب وجودت را از چشمهای ما محروم کنند


 و صدفها مروارید جانت را نهفته سازند و


 قلمها جوهر وجود تو را بر صفحه تاریخ تراوش نکنند و


 وجودت را تنها با جوهر سرخ غربت و مظلومیت گلهای بوستان آل محمد(ص)


 در معجم تاریخ ترجمه کنند


که مبادا تو را نیز همچون دیگر غنچه های تازه شکفته بوستان عرشی خدا در فرش


 پژمرده سازند و طنین دل انگیز تو را در عمق اقیانوس حنجره های خویش غرق نموده


وبهار وجودت را با آتش کین خویش خزانی کنند.


اما


اما ما نیز بالهای خود را بی هیچ تحرکی تسلیم آتش انتظار نساختیم و


خاک کوی تو را سرمه چشمان خویش نهادیم و کوله بار تلاش بر پشت نشاندیم و


خشاب رگهامان را از قطرات دوباره شکفتن پرساختیم.


و در جستجوی کعبه ی وجودت خود را آماده احرام نمودیم.


و تصویر خود را جز در آینه ی تمام نمای وجود تو دیدن بر خود حرام ساختیم .


 و سوزش جگرهامان را به امید سیراب شدن از زمزم کرامت و رحمت  تو التیام بخشیدیم.


و پاهایمان را به امید رسیدن به کوی تو قوت می دادیم و


 کودکانمان را با رویای دیدار تو وزمزمه لالایی آمدنت به خواب می سپردیم.


اما


امادیگر آتش فراق جانهایمان را شعله ور ساخته است.


دیگر آسمان چشمهایمان را ابرهای غیبت تو بارانی ساخته اند.


دیگر کاسه های صبرمان لبریز شده است.


در حیرتم چرا زمین  در خود نمی پیچد؟ چرا بغض آسمان نمی ترکد؟


وچرا عالم از هجران تو فرو نمی ریزد؟


اگرچه قطرات این سوالها از روزنه بام ذهن رسوخ کرده و بر دل می چکد‚


اما ما باز هم  این راه را ادامه  خواهیم داد.


باز هم روزها را به امید جمعه آمدنت روزشماری می کنیم.


 ونرگسهای باغچه مان را به امید آمدن باغبانشان نوید می دهیم وبر فراق تو صبر


 می کنیم.


ودستهای سبز دعامان را به سوی آسمان دراز کرده و از پشت افق چشمهامان

اشک ریخته و از عمق حنجره های نیمه سوخته یمان 


برای ظهورت دعا می کنیم.