خورشید کم کم شعاع های نورانی اش را از پهنه آسمان جمع می کرد
سرخی عجیبی آسمان را فراگرفته بود وخورشید مانند گویی آتشین گشته بود
عصرهای جمعه انگار خورشید هم میلی برای رفتن ندارد
ودقایق را لحظه شماری می کند
تا شاید خبری آید اما
نه
با ظاهر شدن اولین ستاره بر افق آسمان گویی خورشیذ هم ناامید گشته
وآسمان را تسلیم ماه می کند.
عصرهای جمعه دل می گیرد و آسمان چشم ها بارانی می شود
زیرا
آن همه امید که با آن تمام هفته را سپری کرده بود تا جمعه بیاید
با نیامدن خبری از کوی تو به ناامیدی می گراید.
وباز شمارش ثانیه ها برای آمدن جمعه ای دیگر ازسر گرفته می شود.
اما افسوس و صد افسوس که
کم کم دلتنگی جمعه ها و نیامدن تو
ای مسافر جمعه ها
عادتمان شده وغبار فراموشی بر باور دیرینه مان
که نوید آمدنت را در جمعه می داد
نشسته.
و جمعه هامان به جای اندیشیدن به تو ودعا برای آمدنت
به مشغله های زندگی و سامان دادن کارهای هفته ای که پیش رو داریم مبدل گشته
حال آنکه زندگی بی تو سامان نمی یابد.
خدانکند که جمعه ای بیاید و آن جمعه خالی از عطر نر گس ها
وتهی از ذکر یاد تو ودعا بر فرجت باشد.
چراکه صفای جمعه به توست
وبی تو جمعه می میرد.
.: Weblog Themes By Pichak :.