روی سن ایستاده بود
ظاهر مرتب آراسته ای داشت
جمعیت روی صندلی های خودشون آرام وساکت نشسته بودن
ناگهان مرد روی سن یک چیزی از توجیبش درآورد وروبه جمعیت فریادزد:
دوستان این یک تراول 50 تومانی است
هرکس میخواد بیاد جلو واونو ازم بگیره
همه ناگهان چشماشون از تعجب گرد شد....تراول 50هزارتومانی؟
اما کسی به خودش جرات نداد که بیاد جلو
شاید سرکاری باشه؟
شایدم تقلبی باشه وحالگیری؟
مرد دوباره باصدای بلند گفت: یعنی کسی 50 تومن رو نمیخواد؟واقعا به هرکس بیاد میدمشا
کسی نیومد؟
اما باز هم کسی از جاش بلند نشد؟
مرد دوباره گفت: باور کنید که تقلبی نیست کسی نخواست؟
این دفعه ناگهان یک پسر بچه با تمام سرعت از انتهای سالن به سمت سن دوید وگفت؟
آقا من میخوامش میخوام باهاش یک دوچرخه بخرم.
سریع از پله های سن بالا رفت وتراول رو گرفت بعدم خوشحال از اینکه پول دوچرخه اش رو به دست آورده,
لبخند زنان به سمت پدرش دوید.
مرد روی سن دوباره روبه جمعیت کرد وگفت:
من بی هیچ شرطی گفتم هرکس بیاد جلو این تراول رو بهش میدم
اما هیچ کس نیومد
وسرانجام بعد از چندین بار تکرار این پسر بچه حرف منوباور کرد وجلو اومد
ودید که تراول روبهش دادم.
فرق بین شما واین پسر بچه در یک چیز بود:
"باور"
شما به حرف من باور نداشتید.
دوستان من خداوند نیز هزاران هزار چک وتراول وبیشمار نعمت رو در دست گرفته وبه حراج گذاشته
وگفته که کافیه بیایید پیش من وازمن بخواین تا به شما بدم
اما ما "باور " نداریم که خدا به همین راحتی میده
وماه رجب یکی از همون زمانهایی که خدا چوب حراج به نعمات خودش زده
وروبه بنده هاش میگه:
بیایید تا به شما بم
وشما به همین راحتی خواهید گرفت اگر باور کنید که خدا می دهد
پس بیایید دل را با زلال رجب بشوییم وباور کنیم که خدا به آنچه وعده داده عمل می کند
ومی دهد آنچه از او بخواهیم که این گفته اوست:
"ادعونی استجب لکم"
.: Weblog Themes By Pichak :.