بیا پدر که منتظرت هستم... - حدیث شیدایی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 90/10/7 | 9:7 عصر | نویسنده : شیدای وصل

آهسته تر پدر، آهسته تر پدر....

خوب می دانم که تو هم خواهی رفت، اندکی دیرتر به دیدار معبود خویش برو....

آخر من دختر توام ,دختر است و پدر؛

پدر اندکی بیشتر پیشم بمان تا واپسین لحظه ها را با تو باشم وآخرین جمله ها را با تو گویم

 آخرمن هنوز غنچه ای کوچکم که می باید با دستان تو باغبان مهربان به گل نشینم.

پدر مرا در آغوش بگیر همان گونه که یتیمان مسلم را پس از شهادت پدرشان بر روی زانو نشاندی،
سر و رویشان را می بوسیدی،
نوازششان کردی و در آغوش گرفتی.....

پدر آخر دستان نوازشگری بعد تو نخواهد بود؟

بیا، بیا پدر لحظه ای مرا روی زانوانت بنشان و مرا در آغوش بگیر.....

پدر دوری تو مرا از پای خواهد انداخت! آخر من سه سال بیشتر ندارم
و تو همیشه تکیه گاه راه رفتنم بودی واز پشت نظاره گرم تا برزمین نیافتم

بدون تو زندگی برایم رنگی نخواهد داشتحتی اگر تمام مدادهای رنگی دنیا را برایم بیاورند

پدر نگو که گریه نکنم! آنان که تنها مصیبت تو را شنیده اند گریه امانشان را بریده.

حال من چگونه نگریم که  در لحظه لحظه ی این مصائب با تو بودم ؟

قبول کن که گریستن برای تو ارادی نیست!

پدر از این پس برای که درد دل کنم؟؟

آه ذوالجناح را می بینم که به سمت من می آید.... آری او تنهاست.....

پدرم! پدرم کجاست ذوالجناح؟؟

پدر بیا که  جای بوسه های تو با  سیلی عدو سرخ گشته

پدر، پاهایم آبله زده است کجایی که زانوان خسته ام را بمالی

رقیه ات تنها و دل تنگ توست...... پدر خواب به چشمانم نمی آید، از دوری تو آرام و قرار ندارم.

اگر تو بیایی سر بر دامانت می گذارم و خواب میهمان  همیشگی چشمانم می شود......

آمدی  پدر حال به جای دستان تو من تو را در آغوش می گیرم و آرام به خواب میروم

و حال تو ای پدرِ روزگارانِ پسین

دوری تو سالیانی است که خواب از چشمان ما ربوده , بیاو دست نوازشی برسرمان کش

که شاید با دیدن روی تو بر این روزگار تاریک چشم برهم نهیم وآرام به خواب رویم

ای پدر مهربان

یا صاحب الزمان

بیا ورویای شیرین من در  شبهای پریشان روزگار غریبانه غیبت خویش باش